یادداشتی بر فیلم سینمایی غیرطبیعی (UNCANNY)
درباره کارگردان
متیو لوت وایلر، نویسنده، تدوینگر، تهیهکننده و کارگردان 46ساله امریکایی است. وی سال 2015 با کارگردانی فیلم سینمایی غیرطبیعی (UNCANNY)، هشتمین تجربه خود را در این امر پشت سر گذاشت. مرور آثار این کارگردان نشاندهنده علاقه وافر او به ژانر کمدی است و «غیرطبیعی» اولین تجربه علمی-تخیلی وایلر به شمار میرود. این کارگردان میانسال، علاوه بر فیلمسازی در فعالیتهای انسان دوستانه نیز مشارکت دارد.
داستان فیلم (احتمال آشکار شدن بخشی از داستان فیلم وجود دارد)
فیلم سینمایی «غیرطبیعی»، روایتی یک هفتهای از اتفاقاتی است که در آزمایشگاه علوم روباتیک کَستِل رخ میدهد. این آزمایشگاه تحت نظارت NSA به فعالیت میپردازد. خانم جوی اندروز (با نقشآفرینی لوسی گریفیث) محقق جوانی است که برای تهیه مقاله به آزمایشگاه معرفی و با دیوید (با نقشآفرینی مارک وبر) آشنا میشود.
دیوید نابغه جوانی است که با تلفیق علوم روباتیک و مکانیک، موفق به تولید یکی از پیشرفتهترین روباتهای انساننما شده است. او از 19 سالگی در آزمایشگاه کستل مشغول تحقیقات بوده و در 7 سال اخیر هیچگاه از محل کار خود خارج نشده است. روبات انساننمای آزمایشگاه کستل، آدام (با نقشآفرینی دیوید راجرز) نام دارد. رفتار آدام بهقدری عادی است که اندروز در برخورد اولیه متوجه غیرطبیعی بودن آن نمیشود. وی با یادداشتبرداری از ویژگیهای رفتاری آدام، سعی در دستیابی به شناخت بیشتر از این روبات دارد.
هفت روز به سرعت سپری میشود و اندروز در آخرین ساعات حضورش در آزمایشگاه، با واقعیت تلخی مواجه میشود؛ او درمییابد که تنها به عنوان یک نمونه آزمایشگاهی به کارگاه کستل فراخوانده شده است تا آخرین تکنولوژی زیستی بکار رفته در آدام، بهواسطه او مورد آزمایش قرار گیرد.
ماجرا حتی از این هم پیچیدهتر است؛ در سناریویی که کستل طراحی کرده جای دیوید و آدام نیز با هم تعویض شده است. جوی اندروز درواقع با آدام در ارتباط بوده نه دیوید و ... .
وقتی ماساهیرو موری فیلم میشود!
اگر از دنبال کنندگان آثار سینمایی سایبری باشید شاید بعد از تماشای فیلم سینمایی «غیرطبیعی»، ناخودآگاه یاد فراماشین، ساخته الکساندر گارلند بیافتید؛ احتمالا با من همنظر باشید که این اثر اقتباس گونه، یعنی «غیرطبیعی»، دهها کیلومتر عقبتر از فراماشین است؛ اما دلیل این قضاوت چیست؟
دلیل نخست اینکه در فراماشین هرچقدر بیننده با مفاهیم فلسفی مواجه بود، حالا در «غیرطبیعی» با سطح و حفرههای داستانی طرف است. اساسا ماقبل فلسفه!
دلیل مهمتر اینکه محور فیلم فراماشین یک نظریه -برهان معرفت و تئوری ماری در اتاق سیاه و سفید-، اما اساس فیلم سینمایی «غیرطبیعی» یک فرضیه است. همین مسئله بهتنهایی بخش اعظمی از آن چند ده کیلومتر فاصله کیفی که اشاره شد را به دوش میکشد. در فراماشین، طراحان از نظریه ماری در اتاق سیاه و سفید بهعنوان پسزمینه فلسفی استفاده کرده بودند، درحالیکه ایده روان شناختی-فلسفی فیلم «غیرطبیعی»، روایتی است از فرضیه دره وهمی (Uncanny valley).
بر اساس فرضیه "دره وهمی" که توسط محقق ژاپنی علوم روباتیک، ماساهیرو موری مطرح شده است، اگر ویژگیها و حرکات یک پدیده مصنوعی (غیرطبیعی) مثلاً یک روبات، با نمونه طبیعی آن (مانند انسان) نزدیک به تطابق باشد، اغلب بینندگان نسبت به آن حس دافعه خواهند داشت. این احساس روی منحنی، دره را تشکیل داده و مادامیکه شباهت دو مدل، توسط انسان غیرقابل تشخیص شود، این حالت برقرار است. بعد از این سقوط، نمودار به رفتارصعودی بازمیگردد.
در واقع طبق منحنیای که ماساهیرو موری ترسیم کرده است، محور افقی «شباهت به انسان» و محور عمودی «میزان انس و الفت» را نشان میدهد. منحنی خطچین مربوط به تصاویر یا اجسام متحرک و روباتهاست و منحنی خطی مربوط به عروسکها و پدیدههای ساکن. در مورد اجسام و پدیدههای ساکن، بیشترین میزان ناخوشایندی به جسد تعلق دارد و بعد از آن دستمصنوعی قرار میگیرد؛ خوشایندترین هم عروسکهای پرشده هستند. در پدیدههای متحرک، زامبی ناخوشایندترین و انسانِ سالم، خوشایندترین است. جالب است که روبات انساننما به "uncanny valley" سقوط نمیکند اما در نقطه اوج پیش از سقوط منحنی هم قرار نمیگیرد؛ این یعنی طبق فرضیه مذکور، روبات انساننما خوشایندترین موجود شبه انسان نیست.
بنابراین کاراکتر جوی اندروز در فیلم سینمایی «غیرطبیعی»، نمایندهای از انسانهاست که در مواجهه با یک موجود دستساز شبه انسان، مورد بررسی قرار گرفته و همگام با داستان روی نمودار بالا و پایین میرود. او تا آنجا که متوجه روبات بودن دیوید نشده و تفاوتی میان انسان و روبات نمییابد، روند صعودی وار داشته و آنجا که در پایان فیلم از ماهیت واقعی دیوید و آدام مطلع میشود راه نزول به قعر دره وهمی را در پیش گرفته و واکنش دافعهوار از خود نشان میدهد.
البته فاصله تعبیر بالا تا تبدیل شدنش به درام، بهخوبی در فیلم طی نشده است. شاهین شاندرسوما نویسنده این فیلم، نتوانسته تعبیر سینمایی فرضیه را آنطور که باید منعکس کند. این ضعف در کنار قابهای پراشتباه و اکثراً تلویزیونی کارگردان، صدمات جبرانناپذیری به اثر وارد آورده است. این معضل در فراماشین به چشم نمیخورد چون کارگردان، آزمایشگاه نیتن را در دل طبیعت بکر بنا کرده بود و با استفاده از قابهای وسیع، بهخوبی تفاوت میان انسان و شبه انسان و طبیعت و شبه طبیعت را متذکر شده بود.
اشتباه دیگر سازندگان «غیرطبیعی»، پر کردن حفرههای منطقی با کلیدواژهها یا به عبارت بهتر کلیشهواژههای فلسفی-خرافی است؛ البته منظور نگارنده این مطلب از واژه، صرفاً دیالوگ نیست؛ چون در زبان سینما گاهی نماها نقش واژهها را ایفا میکنند. به عنوان مثال، چشم روباتیکی که از طرف آدام (دیوید اصلی) به اندروز هدیه میشود، همان چشم سوم شیواست که مجسمهاش بارها در فیلم مورد اشاره قرار میگیرد. چشم سوم شیوا که بر پیشانی او قرار گرفته، به اعتقاد هندوها چشم عقل است که آن را با نام « بیندی - bindi» میشناسند؛ هندوها معتقدند چشم شیوا، پشت پردهها را می بیند؛ این نشانه آنجایی از فیلم تعبیر میشود که چشم روباتیک به خلوت خانم جوی اندروز راه یافته و آدام (دیوید اصلی) توسط آن چشم، رفتار اندروز را در اوقات تنهایی زیر نظر میگیرد. افعال اوقات تنهایی اندروز، نشانهای از باطن اوست.
اما از نکات جالبتوجه فیلم، دیالوگهای ردوبدل شده در مورد علوم روباتیک و مکانیک است. کارگردان با طرح پرسمانی سعی دارد با کنایهای رادیکالی، به دعوای همیشگی ریاضی (که در فیلم روباتیک خوانده میشود) و فیزیک (که در فیلم نمایندهاش مکانیک خوانده میشود) بپردازد. دعوایی از جنس اینکه اول مرغ وجود داشته است یا تخممرغ.
به این ارجاعات اضافه کنید اشاراتی که به بنفرانکلین (از بنیانگذاران ایالاتمتحده امریکا) و داروین (زیستشناس بریتانیایی) میشود؛ دیالوگهایی بدون کارکرد که نشان از دستکم گرفته شدن مخاطب توسط سازندگان فیلم دارد. مدتهاست که تکنیک استفاده از الفاظ عمیق، تنها بهمنظور احساساتی کردن مخاطب، منسوخ شده است.
مسئله دیگر، مأموریت هفتروزه اندروز در آزمایشگاه کستل است. انتخاب هفت روز، اشارهای است سطحی به مراحل هفتگانه تکامل انسان؛ این موضوع با توجه به پایان مادهگرای فیلم، فقط از بعد فیزیکی مدنظر قرار گرفته و تک بعدی به موضوع نگاه شده است.
با این تفاسیر باید گفت، فیلم سینمایی «غیرطبیعی»، دادگاهی است از زاویه دید کارگردان که بیننده را در ورطه قضاوت پیرامون فرضیه «uncanny valley» قرار میدهد. در این فیلم بیننده فرصت دارد هم اندروز باشد، هم دیوید و حتی هم آدام. ناگفته نماند که برگزارکننده اصلی این دادگاه (به گواه فیلم) NSA است.
در پایان باید اشاره داشت که از آغاز دهه اخیر میلادی، تهیهکنندگان آثار سایبری (سایبرپانک) علاقه وافری به تزریق فلسفه در آثارشان پیدا کردهاند؛ این آش در برخی موارد بهقدری شور و نچسب میشود که روی تماشاگر تأثیر معکوس میگذارد. در مورد فیلم «غیرطبیعی» میتوان حدس زد افرادی که فیلم را در سالن سینما نظاره کردهاند از دقیقه 40 به بعد سرگرم بازی با موبایلهایشان بودهاند. هالیوود اگر خواستار ورود موفقیتآمیز به مباحث فلسفی است، باید به خاستگاه فلسفه در شرق نزدیک شود.