یادداشتی بر فیلم سینمایی اسنودن (SNOWDEN)
الیور استون؛ آن پیرمرد پرحاشیه
ویلیام الیوراستون، تهیهکننده، نویسنده و کارگردان صاحبنام امریکاییاست؛ او 15سپتامبر سال 1946میلادی، از پدری یهودی و مادری کاتولیک در نیویورک متولد شد. الیورِ درونگرا که دوران کودکی و نوجوانی خود را در تنهایی ناشی از طلاق والدینش سپری کرده بود، در جوانی به استخدام ارتش امریکا درآمد. حضور در جنگ ویتنام، تاثیر بسزایی در شکلگیری افکار استون داشت، تا حدی که او را به یکی از منتقدان مطرح سیاستهای امریکا تبدیل کرد؛ منتقدی که ابزار اصلی ابراز سیاستهایش، تولیدات مستند و سینمایی اوست.
نگاهی به کارنامه کاری استون، نشاندهنده اوجگیری او در دهههای 1980 و 1990 میلادی است؛ دورهای که الیور استون را بهعنوان یکی از سیاسیسازترین سینماگران دنیا مطرح کرد. سهگانه «جوخه»(۱۹۸۶)، «متولد چهارم ژوئیه»(۱۹۸۹) و «بهشت و زمین»(1993)، روایت استون از ابعاد گوناگون جنگ ویتنام است؛ روایاتی که دو جایزه بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه را از آکادمی اسکار برای او به همراه داشتهاست. فیلم سینمایی «جیافکی»(1991)، روایت زندگی جانافکندی، رئیسجمهور اسبق امریکا، دیگر اثر مطرح الیوراستون است؛ این فیلم نیز جزء نمونههای شاخص ژانر سیاسی به شمار میآید.
در اوایل دوره ریاست جمهوری محمود احمدینژاد، الیوراستون به ساخت مستندی درباره رئیس جمهور سابق ایران تمایل نشان داد؛ تمایلی که ابتدا با مخالفت و بعدها موافقت طرف ایرانی مواجه شد و البته هرگز به سرانجام نرسید.
امروز الیوراستون با ورود به هفتادسالگی، کمکم جزء پیرمردهای سینما بشمار میرود و این کهولت، رفتهرفته در کارگردانی آثار او نیز به چشم میخورد؛ مصداق این مسئله نیز آخرین ساخته او، «اسنودن» است؛ اثر پرسروصدایی که دیگر نشانی از دوران اوج پیرمرد، با خود به همراه ندارد.
ماجرای فیلم (احتمال آشکار شدن بخشی از داستان فیلم وجود دارد)
فیلمسینمایی «اسنودن» از روایتی ساده، به انضمام فلاشبکهای متعدد تشکیل یافتهاست. داستان از ماجرای ملاقات ادوارد اسنودن با یک تیم مستندساز در مرکز هنگکنگ آغاز میشود و در اتاق یک هتل، ادامه مییابد. با اضافه شدن خبرنگار گاردین، بیننده در فلاشبکهای متناوب، شاهد سیر زندگی اسنودن از سال 2004 تا 2013 میشود.
در اولین فلاشبک، اسنودنِ جوان و وطنپرست را در گذران دوره آموزشی ارتش امریکا مشاهده میکنیم. او به دلیل ضعف جسمانی و فشار سنگین تمرینات آموزشی به شدت مصدوم شده و توسط پزشکان از ادامه دوره آموزشی معاف میشود.
عطش خدمترسانی به وطن، اسنودن را به سمت استخدام در CIA و NSA سوق میدهد. پس از گذراندن گزینشهای پیچیده، اسنودن، کارمند آژانس امنیت ملی امریکا شده و به انجام ماموریتهای مختلف در کشورهای خارجی گمارده میشود.
او که در اکثر این سفرها از همراهی دوست خود Lindsay Mills نیز برخوردار است، رفتهرفته خط مشی سازمانهای امنیتی امریکا را در تضاد با قوانین مرتبط با حریم خصوصی شهروندان مییابد و ... .
اسنودن؛ مرد همیشه در ابهام
حدود دو سال قبل و زمانیکه الیوراستون، خبر از ساخت فیلمی با محوریت ادوارد اسنودن داد، دنبالکنندگان این فیلمسازِ جریان چپ سینمای امریکا، به انتظار یک شاهکار دیگر از او، فاصله میان اعلان خبر اولیه تا روز اکران را لحظهشماری کردند. توقع مخاطبان با مانورهای خبری مرتبط با فیلم بالا و بالاتر رفت؛ اخباری از جنس دیدارهای متعدد جوزف گوردون لویت(بازیگر نقش اصلی) با اسنودن در روسیه؛ دیدارهایی که گفتهشد به منظور افزایش همذاتپنداری میان بازیگر و سوژه اصلی انجام میپذیرد.
اما با فرارسیدن موعد اکران فیلم در سپتامبر 2016، امید مشتاقان ناامید شد؛ چرا که فیلمنامهای ضعیف، در کنار یک کارگردانی متوسط، در مجموع به خروجیِ پایینتر از حد انتظار منتهی شد. فیلم حتی در ارائه اطلاعات دستاول هم حرفی برای گفتن نداشت. دستپخت الیوراستون، چیزی بیش از آنچه مستند «شهروند چند ملیتی» ارائه کرده بود، به نمایش نگذاشت. مستند «شهروند چند ملیتی» سال 2014 و به کارگردانی لورا پویترس منتشر شد.
کارگردان؛ در محاصره نگارنده و البته منتقدین!
اما مخالفین فیلم به دو دسته کلی تقسیم میشوند؛ گروهی از کارشناسان، معتقدند اساسا جنس موضوع افشاگریهای اسنودن، قابل پرداخت سینمایی نیست و با اصل فیلم شدن آن مخالفاند؛ گروه دوم موضوع را قابلتوجه، اما فرم آنرا فاقد جذابیت لازم میدانند.
نگارنده معتقد است دیدگاه اول بدبینانه و در تضاد با واقعیت است؛ موضوع تخطی نهادهای امنیتی از حقوق شهروندی، یکی از چند پسزمینه محبوب سینمای سیاسی است؛ این موضوع با غلظتهایی گوناگون، بارها دستمایه نویسندگان و کارگردانان مختلف، به منظور تولید آثار نمایشی قرار گرفتهاست.
اما نظر گروه دوم مبنی بر ضعف فرمیک فیلم - البته به شرط لحاظ کردن ضعف فیلمنامه - انتقاد بجایی است. اولین و شاید مهمترین اشتباه الیوراستون، نپرداختن به شخصیت اصلی، یا بهعبارتدیگر، عدم شخصیتپردازی اسنودن در فیلمنامه است. درواقع الیوراستون، با توجه به شهرت اسنودن در سطح دنیا، نیازی به شخصیتپردازی پرسوناژ معادل او در فیلم ندیده و با وجود بهرهمندی از پشتوانهای 50 ساله در عرصه فیلمسازی، به دام افتادهاست.
مخاطب مجبور است در فیلمی که کارگردان طرفدار شخصیت اصلی آن بوده و اساس فیلم بر مبنای فلسفه فکری او شکل گرفته، خودش اقدام به شخصیتپردازی - یا به عبارت بهتر حدس ابعاد شخصیت اسنودن - کرده و در اطلاعات منتشره از سایتهای خبری، یعنی جایی خارج از فیلم دست و پا بزند! در چنین فیلمنامهای، اساسا همذاتپنداری در تماشاگر ایجاد نخواهدشد و اسنودنِ ارائه شده در فیلم، صرفا همان اسنودن ویکیپدیاست.
اما ضعف دیگر الیور استون در نمایش مینیمالیستی(هنرکمینه)، از تضاد لیبرالیسم و ناسیونالیسم است. برخورد اول اسنودن و نامزدش بهعنوان نمادهای لیبرال و وطنپرست، در یک تجمع ضدحکومتی، در سطحیترین حالت ممکن خلاصه میشود؛ متاسفانه این قوامِ شکننده، در لحظاتی به کمدی ختم میشود!
معضل سوم فیلم، نبود خطواصل منطقی بین سکانسهایی است که اسنودن را از یک شهروند وطنپرستِ بعضا افراطی، به یک افشاگر ضدحکومت تبدیل میکند؛ آن نختسبیحی که مواصل این خردهسکانسهای کمرمق، مسئولیت همگرایی دراماتیک را بر دوش بکشد، وجود ندارد.
مخاطب در همان فلاشبکهای نخستین، با تشکیک اسنودن به ماهیت سیستمهای امنیتی امریکا مواجه میشود؛ اما دلیل ادامهدار بودن همکاری او با سازمان تا سال 2013 را درک نمیکند. ممکن است ادوارد اسنودنِ واقعی، پاسخی قانع کننده برای این ابهام داشته باشد، اما ادوارد اسنودنِ «اسنودن»ِ الیوراستون، در بیان آن الکن است.
خسته نباشی پیرمرد!
از معدود نکات مثبت فیلم، میتوان به بازی قابل قبول گروه بازیگران، بالاخص جوزفگوردون اشاره کرد، هنرپیشهای که توانسته است تا حدود زیادی از پس ایفای نقش اسنودن برآید؛ هرچند فیلمنامه پرحفره استون، بازی جوزف گوردون را نیز کمرنگ جلوه دادهاست.
با این اوصاف؛ با وجود شکست سنگین «اسنودن» در گیشه و نزد کارشناسان، همچنان میتوان چشمانتظار آثار بعدی این کارگردان پیشکسوت نشست و فیلم «اسنودن» را مانند اسکندر(ضعیف ترین اثر سینمایی استون) به ورطه فراموشی سپرد.