یادداشتی بر فیلم سینمایی همچون زندگی(Life Like)
روباتسنج!
یکی از چالشهای جذاب حوزه مطالعاتی هوشمصنوعی، مختصات "تفکر" است. به عبارت بهتر، اینکه بدانیم چارچوب ذهنی تعریف شده برای یک ماشین از قابلیت ارتجاعی برخوردار است یا نه؟! مثلا وقتی برای یک ماشین تعریف میشود دو بهعلاوه دو مساوی با چهار است؛ آیا همان ماشین قادر به دستیابی جواب پرسش سه بهعلاوه یک هم خواهد بود؟! نگارنده معتقد است نیاز به آموزش، نیاز به دیتادهی اولیه، ذاتا دلیلی بر عدم ارتجاعپذیری عنصر تفکر در ماشین نیست. برای خیلی از انسانها نیز در سالهای اولیه آموزش باید معادلات را شبیهسازی کرد تا "درک" اتفاق بیوفتد. در کلاس آموزش ریاضی اول ابتدایی، شاید کمتر از ده درصد دانشآموزان، بدون شبیهسازی به پاسخ معادله بالا احاطه داشته باشند. یعنی از یک کلاس پنجاه نفره، کمتر از پنج نفر، بصورت خودکار خواهند دانست معادله 2+2 = 3+1 است. بسیاری از ما حداقل به تجربه یک بار مدلسازی نیاز خواهیم داشت. منظور از مدلسازی همان مثال معروف سیبهاست. دو سیب به اضافه دو سیب میشود چهار سیب!
بیش از هفتاد سال است که برای سنجش میزان هوشمندی ماشینها از آزمون تورینگ استفاده میشود. به پیشنهاد آلن تورینگ در سال 1950، آزمایشی مورد توافق متخصصین هوش مصنوعی قرار گرفت که بر اساس آن، یک داور انسانی در تعامل با دو کاربر ناشناس مورد ارزیابی قرار میگیرد. این آزمون که در نسخه اولیه بصورت مکاتبه بود بصورت مثلثی، میان شخص داور و دو رأس ناشناس انجام میگیرد. یکی از دو رأس انسان و دیگری ماشین است. اگر داور در تعامل و مکاتبات با ماشین، قادر به تشخیص ماهیت غیرانسانی آن نباشد، ماشین آزمون را پاس کرده است. بسیاری از آثار سینمایی تولید شده با محوریت تعامل انسان و هوش مصنوعی، دانسته یا نادانسته روایتی از آزمون تورینگ است. آزمون تورینگ در سالهای اخیر به خصوص با گسترش تولید روباتهای انساننما، ابعاد پیچیدهتری یافته است. پیشرفت هوش مصنوعی، خوراک دراماتیک برای تولید آثار سینمایی جدیدتر را فراهم کرده است. جاش یانوویچ، نویسنده، بازیگر و کارگردان 41 ساله امریکایی، یکی از افرادی است که شانس خود را پیرامون رابطه انسان و روبات در سینما آزموده است. یانوویچ را در فیلم سینمایی «همچون زندگی - Life Like»، جیمز دارسی، ادیسن تیملین، استیون استریت، درو وان اکر، مارک فمیگلیتی، لیسان والنتین و هیلری برافورد به عنوان بازیگر یاری کردهاند. سال 2019، لاینزگیت فیلمز، توزیع «همچون زندگی - Life Like» را در امریکا بر عهده داشت.
داستان فیلم
جیمز و همسرش سوفی، سرگرم روزمرگیهای زندگی شهری هستند که یک اتفاق، اوضاع آنها را دگرگون میکند. پدر ثروتمند جیمز فوت کرده و او حالا مالک و رئیس داراییهای پدری است. نقل مکان اجباری به خانه بزرگ حومه شهر و زندگی با خدمتکاران، انتخاب سوفی نیست. او با پرداخت دو سال حقوق خانم و آقای خدمتکار، آنها را به یک مرخصی اجبای میفرستد. جایگزینشان اما، آقای هنری است؛ خدمتکار اندرویدی خوشاندام با لبخندی هالیوودی. هنری برای فرمانبرداری و خوشحالی صاحبانش تربیت شده؛ او برای تماشای خوشحالی سوفی، چارلز دیکنز میخواند و جهت تمدد اعصاب جیمز با او اسکواش بازی میکند.
با گذشت زمان، مشاهده واکنشهای عاطفی هنری نسبت به سوفی، جیمز را حساس کرده است. او از شرکت پشتیبان در مورد این تغییرات سوال میکند. جولیان، مالک شرکت روباتهای اندرویدی به جیمز اطمینان میدهد که هنری فاقد هرگونه احساسی است و او دچار بدبینی شده. حواشی اما همچنان ادامه دارد؛ زندگی مشترک جیمز و سوفی روزهای سردی را پشت میگذارد تا جاییکه سوفی برای مدتی خانه را ترک میکند. جیمز همچنان علت این اتفاقات را تحرکات غیرعادی هنری میداند. او سعی دارد با رفتاری تحقیرآمیز از هنری انتقام بگیرد؛ اما واکنش هنری به او ... .
منحنی ماساهیرو موری!
احتمال مواجهه با خودآگاهی نسبی روباتها، همیشه با یک حالت خوف و رجا برای انسان همراه بوده است. نیمه ترسناکش مربوط به قدرت و مقاومت بالای آنهاست. روباتهایی که مریض و افسرده نخواهند شد؛ فاقد وجدان هستند و اصطلاحا مرگ نخواهند داشت! نیمه روشنتر احتمالا مربوط به فقدان رذایل اخلاقی در روباتهاست. آنها پارتی بازی نخواهند کرد و رفاقت(!) بیکلکی را رقم خواهند زد. فرآیند مواجهه انسان با روبات، نخستین بار توسط ماساهیرو موری در فرضیهای با عنوان «دره وهمی» مورد مطالعه قرار گرفت. نیم قرن قبل، او فرضیهای را مطرح کرد که تا اوایل سده بیست و یکم جدی گرفته نشد. شاید چون او مسلط به زبان انگلیسی نبود، مقالهاش سالها در زنجیر ادبیات سخت ژاپنی به اسارت ماند. موری از یک گراف عجیب و غریب مُقَعَر سخن میگفت. او قَعر این گراف را دره-valley نام گذاری کرد و فرضیه «دره وهمی-uncanny valley» را پیرامون آن شکل داد. هنوز معادل فارسی شکیلتری که همراه بارِ معنایی کاملی باشد برای این فرضیه پیشنهاد نشده است؛ اما فرضیه «دره وهمی» چه میگوید؟
فرضیه «دره وهمی» ماساهیرو موری بیان میکند: «اگر ویژگیها و حرکات یک پدیده غیرطبیعی، همانند نسخه طبیعی باشد(مشابهت زیاد اما نه کاملا منطبق) اغلب بینندگان نسبت به آن حس دافعه خواهند داشت». تئوریسین «دره وهمی» معتقد است شباهت یک روبات به انسان در مراحل اولیه و چارچوب کلی(منظور نوع اولیه روباتها)، برای بیننده(خود انسان) خوشایند است؛ این کنِش، روی منحنی در مدار صعودی قرار دارد. اما به محض افزایش خلوص غنای شباهت(یعنی در مواجهه با روباتهایی که شباهت بسیار بالایی به ظاهر انسان دارند)، یک حس دافعه توأم با ترس برای بیننده تداعی خواهد کرد. دقت کنید این اتفاق در مرحلهای رخ میدهد که بیننده از غیرطبیعی بودن آن پدیده(روبات)، علیرغم شباهت بسیار بالایش، آگاه است.
تقریبا تا اواسط فیلم سینمایی «همچون زندگی - Life Like» به نظر میرسد که با یک روایت تکراری دیگر بر اساس فرضیه دره وهمی رو به رو هستیم. روایتی که میرفت جزو آثار بسیار ضعیف و کمعمق هوش مصنوعی به بایگانی سپرده شود. اما هوشمندی جاش یانوویچ به عنوان نویسنده و کارگردان، فیلم را از دسته فاجعه نجات میدهد. حداقل کارکردی که شگفتانه نصفه و نیمه او دارد، این است که بیننده تا انتهای فیلم پیگیر سرنوشت هنری میشود. البته که پذیرش این موضوع که با تلقین بتوان ماهیت یک انسان را به روبات تغییر داد، نیاز به تبحر ویژهای دارد. در این خصوص جاش یانوویچ موفق عمل نکرده است. متریال دراماتیک و بُعد منطق برای پذیرش این گزاره از فیلم که "هِنری و تعدادی کودک بیخانمان دیگر با تلقینهای جولیان پذیرفتهاند که روبات هستند" بسیار ضعیف است. یعنی در طول سی سال، این انسانهای روبات شده، سرما نخوردهاند؟! دست و پایشان نشکسته؟! قضای حاجت نداشتهاند؟! این حجم از بلاهت از انسان بالغ پذیرفتنی نیست! هیچ اشارهای هم به استیشن تعبیه شده برای استراحت هنری و اساسا کارکرد آن نمیشود! اگر هنری روبات نیست - که میدانیم نیست - زیر دستگاه چکار میکند؟!
فیلم اگر چه در نیمه مربوط به گذشته هنری و منطق پذیرش اندرویدی بودن آن ضعیف عمل کرده، اما در نیمه مربوط به واکنش جیمز و سوفی تقریبا درخشان است. جولیان به مشتریانش تلقین میکند که یک روبات انساننما خریداری کردهاند؛ کاربران این روبات هم حداقل در کوتاه مدت این تلقین را میپذیرند. اما شگفتانگیز اینجاست که وقتی انسان با کاتالیزور تلقین، وارد ارتباط با یک انسان روباتنما میشود، بازهم براساس فرضیه دره وهمی رفتار میکند. سوفی تا زمانیکه هنری را یک روبات معمولی برای پر کردن اوقات تنهایی میدید، نسبت به او کشش داشت؛ اما زمانیکه واکنش عاطفی هنری را نسبت به خودش مشاهده کرد، او را پس زد. این رفتار کاملا منطبق بر گراف دره وهمی انجام گرفته است؛ در واقع، جاش یانوویچ یک آزمون تورینگ با برآیند دره وهمی ارائه داده است؛ با این تفاوت که هر سه رأس مثلث آزمون، انسان هستند؛ پس حداقل این بخش از فیلم علمی است. در دورهای که بسیاری از آثار پرهزینه علمی تخیلی هالیوود، فاقد همین مقدار محتوای علمی هستند، باید از تلاش جاش یانوویچ در «همچون زندگی - Life Like» به نیکی یاد کرد؛ یک نود و پنج دقیقهای کم بودجه، که شما را به تفکر وادار میکند!