یادداشتی بر فیلم سینمایی مورگان(MORGAN)
قاب آرزوها!
صنعت سینما به انسان کمک کرد تا آرزوهای علمی را زودتر جلوی چشمان خود ببیند. رویای خلق موجودی که واجد همه عناصر انسانی است از آرزوهای دیرین بشر بوده است. در سالهای اخیر فیلمهای متعددی با این مضمون تولید شدهاند؛ مضومنی با خط سیر تلاش کمپانیها و سرمایهگذاران روی جمعی از دانشمندان برای ساخت «ربات-انسان». معمولا چالش و بحران اصلی این فیلمها، متمرکز بر یک هشدار نسبت به ساخت چنین موجوداتی است. اینکه در فرآیند تکامل شبیهسازی این موجودات به انسان، موجودی خلق شود که بعد از شناخت «خود»، علیه بشر یا همان خالقش طغیان کند. اضطراب طغیان ربات بر انسان از همان ابتدا که نویسندگان علمی تخیلی این موجودات را در داستانها خلق کردند، وجود داشته است. آثار ایزاک آسیموف از جمله مشهورترین داستانهای این گونه است. آسیموف از نویسندگان علمی تخیلی است و «قوانین سهگانه رباتیک» او از شهرت جهانی برخوردار است. این قوانین عبارتند از: «اول اینکه یک ربات نمیتواند به یک انسان آسیب بزند، دوم اینکه یک ربات باید دستورهای دریافتی از یک انسان را عمل کند، مگر در مواردی که این دستورها در تناقض با قانون شماره یک باشد و سوم اینکه یک ربات باید از وجود خودش مراقبت کند؛ مادامی که این محافظت در تضاد با قوانین شماره یک یا دو قرار نگیرد». همین سه قانون، اصول داستانهای رباتیک آسیموف و بعدها فیلمهای این شاخه از گونه سینمای علمی تخیلی را شکل دادند. فیلم «I,Robot» یکی از شناختهشدهترین آثار این حوزه است که طرح قصهاش بر پایه «قوانین سهگانه رباتیک» آسیموف طراحی شده است. در فیلم سینمایی «مورگان- MORGAN» هم با موجودی خلق شده توسط انسان طرف هستیم که دچار اختلال شده و طی مراحل تحقیقات، سازندگانش را به کام مرگ میکشاند. موجودی که از قوانین سهگانه رباتیک تخطی میکند.

درباره کارگردان
«مورگان» اولین اثر سینمایی لوک اسکات در مقام کارگردان است. او فرزند ریدلی اسکات، کارگردان و تهیهکننده مشهور انگلیسی است. لوک اسکات اولین فعالیتهای حرفهای خود را همراه با پدرش در فیلمهای «خروج: خدایان و پادشاهان» و «مریخی» آغاز کرد. لوک همچون پدرش علاقه خاصی به سینمای علمی تخیلی دارد و ساخت آثار کوتاهی چون «۲۰۴۸:راهی برای فرار نیست» و «۲۰۳۶: سحرگاه نکسوس» را در کارنامه دارد.
داستان فیلم
تیم تحقیقاتی متشکل از هشت دانشمند با سرمایهگذاری یک کمپانی به نام «سینسکت» جمع شدهاند تا در یک خانه روستایی، موجودی شبیه انسان بسازند. بعد از دوسال تلاش مستمر در شبیهسازی، موجودی به نام "مورگان" ساخته میشود. مورگان موجودی مصنوعی با DNA مصنوعی تزریق شده از فناوری نانو است. در ابتدا تمام مشخصات مورگان شبیه رفتارهای انسانی است تا اینکه در پنجمین سال تولید این شبه انسان، وقوع یک اتفاق، تمام محاسبات کمپانی و تیم تحقیق را به هم میریزد. مورگان با حمله به روانشناس تیم تحقیقات، چشم او را کور میکند. بروز این نوع از اختلالات حسی باعث میشود که کمپانی، یک متخصص مدیریت ریسک به نام «لی واترز» را به مرکز تحقیقات اعزام کند. واترز متوجه اختلالات مورگان میشود و تصمیم میگیرد که او را از کار بیندازد. اما تیم تحقیقات و تولید مورگان که از بدو ساخت با او بودهاند، مانع تخریبش میشوند. در ادامه دانشمندان واترز را زندانی میکنند و مورگان را فراری میدهند و ...

ترس خوب، تیپ بد!
آثار سینمای علمی-تخیلی هم میتوانند ترسناک باشند؛ مانند همین فیلم سینمایی «مورگان» که در طراحی داستان آن از عناصری همچون ترس، نفرت و وحشت استفاده شده است. یکی از مهمترین مولفههای ترس در فیلم «مورگان»، وحشت از موجودی مرموز است که حتی به سازندگان خود نیز رحم نمیکند و تکتک آنها را میکشد؛ کارگردان «مورگان» با تکیه بر همین ظرفیت دراماتیک، قصهاش را پیش میبرد. در واقع از نقاط قوت نیمه اول فیلم همین نکته است؛ فیلمساز تلاش نمیکند با فضاسازیهای مرموز و وهمآلود، ترسی مصنوعی برای مخاطبانش شکل دهد. او با تکیه بر ترس از ناشناختهها، به آرامی شخصیتهای فیلم را درگیر یک بحران میکند. عامل پیشبرنده در «مورگان» همان اضطراب از تسلط موجودات مصنوعی بر انسانها است. بویژه اینکه شبه انسان خلق شده در این فیلم همچون فیلمهای حوزه رباتیک، در مرحله خودآگاهی دچار اختلالات کنشی میشود. اختلال مورگان این است که نمیتواند بین آنچیزی که خیال میکند و آنچه که باید واقعا عمل کند، تفکیک قائل شود. به عنوان مثال در فیلم میبینیم که مورگان علاقه شدیدی به جنگل، درختان و مشاهده دریاچه دارد. وقتی یکی از دانشمندان به او میگوید اگر مانع از رسیدنت به دریاچه شوم و تو را در زندان حبس کنم با من چه خواهی کرد؟ مورگان هم تمام نفرتی را که از این دانشمند در ذهنش شکل داده است را به واقعیت تبدیل کرده و او را با دندانهایش خفه میکند و میکشد.
در مجموع باید اشاره داشت فیلم سینمایی «مورگان» میتوانست یک اثر متفکرانه درباره شبهانسان باشد تا ذهن تماشاگر را درگیر چالش مفهوم خودآگاهی انسانی کند، هر چند در نیمه دوم فیلم، به یکباره رویه داستان تغییر کرده و تبدیل به یک تریلر ترسناک ساده و کلیشهای میشود. تعدد شخصیتهای اثر که اغلب بدون قصه مشخصی در فیلم حضور دارند هم مانع از این شده است که کارگردان فرصت کافی برای پرداخت هر کدام از آنها را داشته باشد و بیشتر شاهد تعدادی تیپ در فیلم هستیم تا شخصیت. شاید لوک اسکات باید ساعات بیشتری را در کلاس درس پدرش سپری کند تا حق فرزندی را بیش از آنچه که مینمایاند ادا کند!