یادداشتی بر فیلم سینمایی خاطره پردازی(Reminiscence)
روح؛ همهچیز!
"روح" پیچیدهترین و در عین حال مرموزترین معادله چند مجهولی تاریخ بشری است؛ اساسا اینکه علمی هست یا نه برای بسیاری محل اشکال است؛ اما در مدیومی که قرار است مورد بررسی عنصر "دانش" قرار بگیرد، برای لحظاتی میتوان پذیرفت که علمی است؛ نگارنده معتقد است که روح "همه چیز" است؛ پس وقتی "همه چیز" است، لاجرم علمی هم خواهد بود؛ حتی برای لحظاتی. اما چرا چند مجهولی؟ اساسا همه آنچه به "متافیزیک" یا به تعبیر دیگر "معنویات" مرتبط است از روح نشات گرفته. به بحث فرعی اینکه متافیزیک و معنویت یک مفهوم هستند یا مجزا، ورود نخواهیم کرد. روزی که متافیزیک به سرانجام برسد، جلوه محاسباتی "چگونگی" در معنویت تا حدودی شفاف خواهد شد؛ یعنی کمی بیشتر از آنچه امروز میبینیم.
بسیاری از آنچه در حوزه روانشناسی، فیزیک و شیمی مورد مطالعه قرار میگیرد، میتواند شاخهای از روح باشد. همه پرسشهای ما در حوزه روانشناسی و پزشکی، شعبهای از مجهولات ما در معادله روح است. اینکه خواب چیست به روح مربوط است؛ پرسشی منشعب از معادله روح. در بازی اسامی، آنچه در کنش و واکنش سلولهای مغزی رخ میدهد و تاکنون شناخته شده را بیوشیمی نام گذاشتهایم. آن بخشهایی که هنوز توجیهی برای آن نداریم را روانشناسی میخوانیم. به تعبیر گستاخانهتر، برای آنچه امروز هنوز دلیلش را نمیدانیم - در معادله روح - قصهای میبافیم، با نام تجاری روانشناسی!
کُما، خلسه، الهام، خاطره و... اسامی آشنای دیگری است که همه و همه ریشه در روح دارد. مجهولات چالشبرانگیز جذابی که بعضا در مدیوم سینما هم مورد مطالعه قرار گرفتهاند. خانواده سینمایی نولان، شامل شخص کریستوفر، برادرش جاناتان و همسرش لیزا جوی، بیشترین کشش نسبت به موضوعات مرتبط با روح انسان در حوزه سینما را بروز دادهاند. هرکدام از ظن خود در معادله روح غسل تعمید کردهاند. لیزا جوی در نخستین تلاش خود در ردای کارگردان و پس از تجربه گرانبهای نویسندگی در westworld، روایتی از دنیای پر رمز و راز "خاطرهپردازی" را راهی پرده نقرهای کرد. این حقوقدان اهل نیوجرسی را، ربکا فرگوسن، هیو جکمن، ناتالی مارتینز، تندیوی نیوتن، آنجلا سارافیان و کلیف کرتیس در «خاطرهپردازی - Reminiscence» همراهی کردهاند. پروسه تصویربرداری این فیلم 21 اکتبر 2019 با بودجهای در حدود 68 میلیون دلار، در نیواورلئان و میامی آغاز شد.
ابتدا قرار بود «Reminiscence» در 16 آوریل 2021 اکران شود. اما به دلیل شیوع بیماری کرونا این تاریخ به تعویق افتاد و سرانجام اولین بار 20 آگوست سال 2021 میلادی توسط Warner Bros. Pictures در سینماهای آمریکا اکران شد؛ سپس در HBO Max به نمایش درآمد. نخستین ساخته لیزا جوی البته در گیشه موفق نبود و تنها 15 میلیون دلار عایدی داشت.
داستان فیلم
آخرالزمان است؛ اما اثری از روباتهای غولپیکر و دنیای تکنولوژیک نیست. مدتی است که از پایان یک جنگ خانمانسوز سپری شده؛ افزایش شدید میانگین دمایی، باعث ذوب یخچالهای قطبی شده و سطح آبهای آزاد دهها متر بالا آمده است. بخش اعظمی از شهر میامی زیر آب فرو رفته و عبور و مرور با قایق انجام میشود. مردم روزها میخوابند و بازه کاری به شب خلاصه شده است. خاک به شدت ارزشمند شده و ثروتمندان تمام خشکیها را تصاحب کردهاند. نیک بنیستر، نظامی سابق امریکایی و همکارش خانم امیلی واتس، یک مرکز بازیابی خاطرات تاسیس کردهاند. کاربر در یک محفظه وان مانند در محلولی بیرنگ غوطهور شده و سنسورهای دستگاه به مغزش متصل میشود؛ سیگنالهای مغزی به یک مبدل کامپیوتری منتقل شده و پس از پردازش در یک محیط سه بُعدی شبیهسازی میشود. کاربر خود را در خاطرات میبیند و همزمان نیک و واتس خاطره را در یک محیط سه بعدی مشاهده میکنند.
با ورود مِی به کارگاه تجدید خاطره، سرنوشت نیک تغییر میکند. او دلباخته خانم مِی میشود؛ ارتباط عاطفی نیک و می چند ماهی ادامه پیدا میکند؛ حالا اما کوچ بدون خداحافظی می، نیک را نگران کرده است. برای او قابل پذیرش نیست که مِی بدون هیچ توضیحی ترکش کرده باشد. برای پاسخ به این پرسش، نیک سراغ دستگاه میرود. او تاکنون به عنوان کاربر مشتری دستگاه خودش نبوده است. تکرار هر روزه این کار، نیک را به اعتیاد کشانده است؛ اعتیاد به تجدید خاطرات مِی؛ این رفتار نیک، صدای اعتراض واتس را نیز بلند کرده است. اما نیک ول کن ماجرا نیست! تحقیقات او نشان میدهد که مِی با برنامه قبلی به او نزدیک شده؛ پس عطش نیک برای کشف حقیقت بیشتر میشود و ... .
بالاتر از سینما
خداحافظی همیشه غمانگیز است؛ خواه پایان یک تجربه شیرین باشد، خواه تلخ؛ تلخی و شیرینی طول یک مسیر در غمانگیزی پایان بیاثر است. چه بسیار زوجهایی که سالهای سال کنار همزندگی کردهاند، تلخ یا شیرین، لحظه مرگ برای هر دو غمانگیز است. تجربه طلاق مثال دیگری است؛ در ظاهر یک رهایی حاصل شده، اما برای هر دو غمانگیز است؛ حتی اگر بروز ظاهری نداشته باشد؛ چون "پایان" همیشه غمانگیز است. به فیلم برگردیم! نخستین تجربه کارگردانی لیزا جوی، بیش از واکنشهای مثبت، نقد منفی دریافت کرد. شاید چون منتقدین از او توقع داشتند یک نولان باشد. شاید توقع داشتند با یک اینسپشن دیگر مواجه شوند! این توقع، چشمداشتی بیجاست. اساسا برای نقد صحیح، برای تحلیل یک فیلم سینمایی فلسفی، باید بیش از سینما را دیده باشید! باید بالاتر از سینما را دیده باشید. باید بیشتر بدانید.
یکی از پرتکرارترین انتقاداتی که به لیزا جوی شده، حول محور فیلمنامه و شخصیت پردازی است! انتقاد وارد نیست؛ چرا که اساسا فیلم «خاطرهپردازی - Reminiscence»، فیلم موقعیت است. فیلم لحظه و لحظات. اصلا اساس خاطره هم همین است؛ شما زمانیکه یک خاطره را در ذهن مرور میکنید به قبل و بعد آن فکر نمیکنید؛ غرق در همان لحظه هستید؛ اصل، همان موقعیت و همان لحظه است. زمان، مکان و یک کنش به یادماندنی است که منجر به ثبت آن خاطره شده؛ شما در مرور لحظات شخصیت پردازی نمیکنید؛ ممکن است با یک آدم بد، یک خاطره خوب داشته باشید؛ اصل در مرور خاطره، اتمسفر آن لحظه است نه خوبی و بدی آن کاراکتر. از آن طرف معادله نیز صادق است؛ ممکن است از بهترین دوستتان، یک خاطره بد داشته باشید؛ آنجا و در آن لحظه، در آن خاطره، خوبی دوست اصل نیست، بلکه بدی لحظه و تلخی کنش در یاد شما بایگانی شده است. بسیاری از انتقاداتی که به فیلمنامه لیزا جوی شده به جهت عدم توجه به همین مساله است؛ یعنی ایرادی به فیلم وارد میشود که اساسا وارد نیست. این فیلم موقعیت محور به اندازه لازم درام و به اندازه کافی شخصیت پردازی کرده است؛ اشارهای که نیک در دیدار با می به ماجرای اورفئوس و ائورودیکه میکند در همین راستاست. اورفئوس شاعر و آوازهخوان افسانهای اساطیر یونان و پسر اویگاروس و کالیوپه است. او با ائورودیکه ازدواج کرد. ائورودیکه در جنگل بر اثر مارگزیدگی جان خود را از دست میدهد و به جهان زیرین(جهان مردگان در اساطیر یونان) منتقل میشود. اورفئوس با هنر مسحور کننده خود در نواختن چنگ، مجوز خروج ائورودیکه را از خدایگان جهان زیرین(پرسفون) دریافت میکند؛ البته به یک شرط؛ اینکه تا لحظه خروج از جهان زیرین، نباید به چهره همسرش نگاه کند. هر چند در طول مسیر، اورفئوس نگران از جا ماندن احتمالی ائورودیکه به عقب برگشته و با مشاهده همسرش او را برای همیشه از دست میدهد.
انتقاد دیگری که به «خاطرهپردازی - Reminiscence» میشود شباهت به آثار شاخص تاریخ سینما و سینمای دیستوپیایی است. از «لورا»، «از درون گذشته»، «مرد سوم» و «بلیدرانر» به عنوان آثار تاثیرگذار بر محصول لیزا جوی یاد میشود. در مورد شباهت به بلیدرانر نمیتوان گزاره فوق را تایید کرد. نورپردازی و دکوپاژ نئون محور، شاخصه اصلی مکتب بلیدرانر است؛ به آن اضافه کنید وفور روباتهای انساننما. میامیِ «خاطرهپردازی - Reminiscence» شباهتی با دیستوپیایی که از بلیدرانر سراغ داریم ندارد. از روبات هم که اصلا خبری نیست. تکنولوژی به همین دستگاه بازیابی خاطره محدود شده؛ اگر روباتی هم بوده باشد احتمالا در آن جنگ خانمان سوزی که فیلم به آن اشاره میکند نابود شده است. در مورد تاثیرپذیری از سینمای کلاسیک هم باید گفت لیزا جوی، آنهم با اولین تجربه کارگردانی، جزو سینماگران مولف دستهبندی نمیشود که تاثیرپذیری یا عدمتاثیرپذیری او از تاریخ سینما قابل بحث باشد. گویا بعضی از منتقدان از جوی، توقع کریستوفر نولان بودن داشتهاند! او همسر جانان نولان است؛ فقط همین!
گاهی یک سکانس، فیلم را از دستهبندی متوسط به خوب ارتقا میدهد؛ این مولفه در «خاطرهپردازی - Reminiscence» وجود دارد. در یکی از سکانسهای پایانی فیلم، سایروس توسط نیک درون دستگاه قرار گرفته و خاطره خودکشی مِی در حال پردازش است؛ می در ظاهر با سایروس در حال مکالمه است؛ در حالیکه در مخیله خودش، نیک را تجسم کرده است. لحظاتی بعد نیک وارد نمایگشر سه بعدی شده و مانند یک قطعه گمشده، پازل تجسم مِی را تکمیل میکند. این سکانس یکی از زیباترین نمودهای نمایشی مساله "اتساع زمان" است. سینما تاکنون نتوانسته بود این مفهوم پیچیده نسبیتی را با این لطایف الحیل به تصویر بکشد. با اینچنین برگ برندهای، در حق «خاطرهپردازی - Reminiscence» کملطفی شده است. وقتی یک محصول هنری شجاعت تفکر درباره معادله روح را داشته باشد؛ وقتی یک "آس" برای اهل تفکر دارد، پس تلاش محترمی است. «خاطرهپردازی - Reminiscence» حتما فیلم محترمی است؛ ولو اینکه فهمیده نشود؛ برای درک این فیلم به ابزاری دقیقتر از دانش سینما نیاز است؛ و کمتر منتقد سینمایی، از این ابزار برخوردار است. «خاطرهپردازی - Reminiscence» حتما فیلم محترمی است. حتما!