یادداشتی بر فیلم سینمایی او - قسمت دوم (HER)
چرا جنایت؟!
در قسمت نخست این یادداشت، از کمکاری کارگردان در پرورش فیلمنامه، با واژه «جنایت» یاد شد. اما دلیل این تعبیر چیست؟
اساسا ما در سینمای حرفهای، با کدهایی از جانب فیلمساز روبهرو هستیم که به استناد همین نشانهها، رأی به فلسفی بودن، یا نبودن یک اثر میدهیم. بهعنوان نمونه، تماشاگر در همان دقایق آغازین فیلم «او»، لسآنجلس را غرق در شهروندانی از نژادهای گوناگون میبیند؛ از چشم بادامیهای نازکبدن، تا لبقطوران رنگین پوست. این نخستین کد کارگردان است؛ اسپایک جونز میگوید لسآنجلس نمادی است از جامعه جهانی مد نظر او.
تئودور هم سمبلی است از بشر همان دوران؛ انسانهایی که در آیندهای نه چندان دور، ساکن زمین خواهند شد. شهروندانی که یا تنها هستند، یا در شرف تنهایی. یعنی بیشتر مردم جامعه، نمونههایی محسوب میشوند از گذشته و امروز تئودور؛ غرق در موج برقراری رابطه با سیستمعامل. حتی زوج جوانی هم که برای تفریح، به طبیعت آمدهاند و با تئودور همراهاند، یادآور گذشتههای دور او هستند؛ دورانی که تئودور، با همسرش، روزگار خوشی را سپری میکرد و زندگی شاد و پرهیجانی داشت.
نشانههای اینگونه در فیلم بسیارند؛ اما همین 2 مورد نیز در اثبات فلسفی بودن یک فیلم کافی است. قاعدتا کارگردان باید این نشانههای فلسفی را در جهت قابل قبول و منطقپذیری همگرا کند تا ضمیر تماشاگر، بهسمت پیام فیلمساز میل کند. آنجا است که مخاطب میتواند فارغ از اینکه فیلم، مطابق سلیقه شخصی او باشد یا نه، آن را داوری کند.
جونز به عنوان کارگردان «او»، در طول صد و بیست و چند دقیقه از فیلم، قصد داشته انسان آینده را که رابطه تنگاتنگی با هوشمصنوعی خواهد داشت، در مقابل واقعیت و حقیقت قرار داده و چالشهای آدمی با این دو مفهوم را به نمایش بگذارد.(این دو مفهوم دارای تعابیر و تفاسیر مفصلی هستند؛ اما اجمالا می توان گفت واقعیت، بر مبنای اساس فیزیکی و عینی استوار است؛ اما حقیقت ماهیتی معنوی و غیرفیزیکی دارد)
سه ضلعی مثلث گونهای که یک رأس آن انسان -به نمایندگی تئودور- و دو راس دیگرش حقیقت و واقعیت هستند.
نمایندگی رأس واقعیت در «او»، برعهده سیستمعامل، یا همان سامانتا است. موجود دستسازی که بر پایه خصوصیات رفتاری میلیونها برنامهنویس، طراحی شده است و در محیط مجازی، قابلیت رشد و یادگیری دارد.
اما رأس سوم، یعنی حقیقت، گمگشته فیلم است. ناپیدا و بینشانی که کارگردان در تمام مدت فیلم، در تلاش برای دستیابی به آن، گام برمیدارد. کنکاشی که البته به ثمر نمینشیند.
... و اما اشتباه کارگردان
خطای مهم اسپایک جونز، انتخاب یک کاراکتر به شدت احساساتی -یعنی تئودور- به عنوان نماینده انسانها است. در علوم روانکاوی، بهاثبات رسیده است که افراد به شدت احساساتی، به میزان بالایی، تحت تاثیر ترشحات هورمونهای درونریز، بالاخص اوکسیتوسین هستند. این اشخاص، از منطق رفتاری بلندمدت، برخوردار نبوده و اصطلاحا «حالی به حالی» هستند. مسئلهای که در سکانس مربوط به مواجهه تئودور و همسر سابقش، مورد تاکید قرار میگیرد.
بنابراین در فیلم سینمایی «او - Her»، این هورمون، یا غریضه است که در چالش حقیقت و واقعیت قرار میگیرد، نه انسان. این همان جنایتی است که کارگردان علیه خود، مرتکب شده است؛ این یک دام محاسباتی است. یک خودزنی دراماتیک!
انتخاب یک کاراکتر ناپایدار -یعنی تئودور- به عنوان رأس تعیین کننده مثلث مذکور، به سردرگمی آزاردهنده پایان فیلم منجر شده است. فردی که دغدغه اصلی زندگی خود را یافتن یک زوج مناسب و برقراری رابطه عاطفی قرار داده است، گزینه مناسبی برای رودررویی با حقیقت و واقعیت نیست؛ او گزینه مناسبی برای نمایندگی از جانب بشریت نیست. در یک کلام، تماشاگر فیلم سینمایی «او»، بیش از دو ساعت از عمر خود را در دوری باطل میگذراند. دوری مملو از سرگشتگی!
این مبحث در آینده و در قالب مقالات تخصصی پیگیری خواهد شد.