پرونده یکم - بلید رانر (Blade Runner) - قسمت آخر
تاکنون در دو قسمت تحت عنوان «پرونده یکم، بلید رانر» نگاهی به روند این سینمایی تاثیرگذار در تاریخ سینما داشتهایم. امروز خواننده فراز سوم و پایانی پرونده بلید رانر باشید:
تاریخ بی بشر!
آیا انسان در سالهای آتی نظارهگر مرحله جدیدی از تاریخ بشر خواهد بود؟ این مهمترین سوالی است که تماشاچی بلید رانرها با آن مواجه میشود؛ والبته "آری" پاسخی است که خالق اثر به این پرسش میدهد. این آری یکی از اولین و مهمترین پاسخهای سینما به مفهوم هوشمصنوعی است. تصویری که اغلب بر این باور است که هوش تصنعی، بارآور نتایج ناخواستهای برای ادامه حیات بشر بوده و اساسا هوشمصنوعی روزی بر آفرینندهاش خواهد تاخت. در آنچه از این تکنولوژی در سینما به یاد داریم - به جز معدود استثنائات - هوشمصنوعی تکنولوژیای است با توان حل مسائل پیچیده و حتی انتزاعی؛ چیزی شبیه به آنچه در مغز انسان خودآگاه اتفاق میافتد؛ هوشی که دستاوردهایش را خود تعیین نموده و ذاتا در حال تغییر است.
از قضا نکتهای که سیستمهای هوشمصنوعی را در قامت یک تهدید به رخ میکشد نیز همین است. تحول مدام با توانایی کسب دادهها و مهارتهای جدید به اضافه تحلیل در لحظه. در یک کلام خودآگاهی. این دستمایه اصلی بلید رانر2049 بعد از گذشت 35 سال از اولین تجربه سینمایی است. اگر در پایان قصه نسخه اول به کارگردانی ریدلی اسکات، همزیستی و عشق پنهان میان انسان و روبات دستمایه بود، در نسخه 2017، دنی ویلنوو، پای به دنیای تحول یافته هوشمصنوعی در میانه قرن بیست ویکم نهاده تا همراه روزهای یک انسان- روبات باشد. فیلمساز تماشاگر را به همراهی قهرمان قصه تا پایان ماجرا دعوت کرده تا یابنده راز خلقت این سایبورگها باشد. جست و جو در دنیای تیره و تار پسامدرن که سعی شده به کمک جلوههای تصویری سینمای نوآر، این آخرالزمان تحملکردنیتر باشد.
طولانی، خیلی طولانی
داستان بلید رانر2049 روایتگر سی سال پس از برهه زمانی نسخه اول است. رایان گاسلینگ اینجا همان بلید رانر یا افسر پلیس با نام K است. او ماموریت دارد روباتهای از رده خارج را بازنشسته یا به عبارت بهتر معدوم کند. در یکی از این ماموریتها K، به طور اتفاقی جعبهای حاوی استخوان، زیر یک درخت خشک شده پیدا میکند. در آزمایشگاه مشخص میشود این استخوانها متعلق به روباتی به نام «ریچل» است. ریچل همان روباتی است که سی سال قبل از دکارد باردارشد و یک کودک از او به دنیا آورد. یافتن دکارد - با نقش آفرینی هریسون فورد - ماموریت اصلی K است... .
تولد یک کودک حاصل از نزدیکی انسان و سایبورگ، برای رپلیکنتها به مانند معجزهای تاریخی است. معجزهای که تعدد انجام آن میتواند آنها را از یوغ بردگی نجات داده و وارد دورهای ورای گذشته کند. این یعنی بدست آوردن خوی انسانی توسط یک روبات، یک انقلاب. انقلابی که با تشکیل ارتش رپلیکنتهای دارای خوی انسانی، به وقوع خواهد پیوست. حالا اینکه چنین موجود هوشمندی با خوی انسانی، چه آیندهای برای بشر رقم خواهد زد، چالشی است که دنی ویلنوو پیش چشم بیننده قرار میدهد.
اما این چالش کارگردان و حتی کل فیلم، با روایت آهسته و ناپیوسته، وقت زیادی از مخاطب به هدر داده است. آهستگیای که در نسخه یک نیز گاهی آزاردهنده میشد. هرچند سابقه طولانی ویلنوو در تجربه ژانرهای گوناگون و تبحر او در ساخت فضای سوررئال و البته حضور ریدلی اسکات به عنوان تهیهکننده، توانایی نشاندن درصدی از مخاطبان حرفهای تا پایان فیلم را داراست.
ریدلی اسکات پس از اکران فیلم در این مورد اظهار داشت:
« این فیلم خیلی آرام است. خیلی آرام است. طولانی است. خیلی طولانی است. من باید نیم ساعت از فیلم را حذف میکردم.»
و اینجا پایان نخستین پرونده از سری مقالات سینمایی سایبرسینماست.