جنگ اطلاعات؛ تهدیدی برای رسانه های اجتماعی
به گزارش کارگروه حملات سایبری سایبربان؛ در هفته گذشته، از چند وسیله استفاده کردید که برای انجام کار به اینترنت متصل بودند یا به الگوریتم خاصی متکی بودند؟ احتمالا این رقم رو به رشد است و تقریبا اکثر این وسایل، اگر نگوییم هر ساعت، هر روز به کار گرفته میشوند. برای مثال میتوان از دستبند تناسب اندام، گوشی همراه، رایانه شخصی، رایانه کاری، سامانه نظارت خانگی، خودرو، تلویزیون اینترنتی، پرینتر، اسکنر، نقشهها و در مواردی که با یک خوره فناوری روبرو هستیم، حتی قهوهجوش یا یخچال نام برد.
اینترنت اشیا، متکی به شبکه بیسیم مش (mesh) است که روزبهروز هر چه بیشتر به همه بخشهای زندگی ما متصل میشود و اتکای این دستگاهها به یکدیگر برای اجرای عملکرد، رو به فزونی است. 1. دستگاههای محاسباتی، با بهرهگیری از الگوریتمهای پیشرفته، در حال ورود به مرحله یادگیری ماشینی هستند. یادگیری ماشینی، زیرمجموعهای از علوم رایانه به شمار میرود که در آن، رایانه چیزهایی درباره محیط میآموزد و بر مبنای دادهها و شرایط موجود، پیشبینیهایی ارائه میکند. 2. روندهای موجود، خودمختاری ماشینی و خودآموزی را در بر میگیرد. ایده پیوستگی فقط به اینترنت اشیا مربوط نمیشود بلکه به اطلاعاتی که در فضای اینترنت رد و بدل میشود و به نحوه اثرگذاری این اطلاعات بر تصمیمات روزمره ما نیز ربط دارد. به زودی روندها به سمت شبکه مش جهانی متمایل میشود و با شکلگیری حوزه مبتنی بر فناوری اطلاعات، از محیطی که در آن زندگی میکنیم، درک بیشتری خواهیم داشت. به نظر میرسد قانون مور که در سال 1965 توسعه یافت، همچنان بدون تغییر، مصداق دارد و از زمان شکلگیری خود، جای خود را در بین عموم باز کرده و به تثبیت رسانیده است. اگر قانون مور همچنان در سالهای آتی مورد حمایت همگان باشد، برنامهها، الگوریتمها و عملکردهای روزانه بیشتری پدید میآیند که هر کدام بخشی از زندگی ما را به هم متصل میکنند و این کار با افزایش توان پردازش و جریان نامحدود اطلاعات، حداکثر کارایی را در اختیار انسانها قرار میدهد.
طراحی جامعه و نظم به شیوه وستفالی، پاسخگوی نیاز انسانی به فعالیت در یک مجموعه مدل منطقی است، حال آن که اصل قانون بینالملل و تقسیم منظم ملل، امکان حاکمیت بر سرزمین و امور داخلی را میسر میسازد. این امکان وجود دارد که جهانیسازی، که بدون نرخ نسبتا بالای اطلاعات تقریبا غیرممکن خواهد بود، نقشی حیاتی ایفا خواهد کرد و ممکن است نظم جهانی را به چالش بکشد. تحقق دولت ملت و دستیابی به اهداف نظامی نیازمند اتخاذ مزیت اطلاعاتی است و برتری اطلاعاتی به واسطه اینترنت اشیای پیچیده تضمین نمیشود، دولت امریکا چگونه توانمندی جنگ اطلاعاتی موثر و یکپارچه را در عصر اطلاعات در خود پرورش میدهد؟ به علاوه، اگر جنگها در فضای اطلاعاتی صورت میگیرد، آیا صرفا با اطلاعات امکان پیروزی در آنها وجود دارد؟ به بیان دیگر، آیا جنگ اطلاعاتی میتواند روشها و ابزارهای جنگ را به همراه داشته باشد؟ همچنین، آیا دولت امریکا ملزم است بر روی سازمانی سرمایهگذاری کند که مسئولیت هماهنگسازی و یکپارچهسازی توانمندیها و اثرات جنگ اطلاعاتی را بر عهده دارد؟
برای افزایش توان و ظرفیت دولت امریکا، سازمان جدیدی باید در دولت امریکا شکل بگیرد که بر جنگ اطلاعاتی تمرکز داشته باشد و در مقایسه با ساختار سلسلهمراتب دولتی فعلی، از ساختار سازمانی کاملا متفاوتی برخوردار باشد. به طور خاص، دولت امریکا با مدل دیپلماتیک، اطلاعاتی، نظامی و اقتصادی موافق است اما سازمانی برای هدایت عملکردهای اطلاعاتی این مدل در امریکا طراحی نشده است. وزارت کشور نقش دیپلماتیک را هماهنگ میکند، وزارت دفاع نقش نظامی را و وزارت خزانهداری نقش اقتصادی را. چالشهای اینترنت اشیا در قرن بیست و یکم به سازمان خلاقتری نیاز دارد که سازگاری و چابکی را در عصر اطلاعات ترویج کند و مشابه مدلهای جاری در گوگل، فیسبوک یا اپل باشد.
وین شوارتاو (Winn Schwartau)، مولف و نظریهپرداز شناخته شده جنگ اطلاعاتی، عصر اطلاعات را به منزله عصری میداند که «رایانهها همه جا هستند.» گسترش فناوری اطلاعات، واقعیت نهایی عصر اطلاعات را تشکیل میدهد که «دربرگیرنده سامانهها و منابع اطلاعاتی (سختافزار، نرمافزار و زندهافزار) است که برای ارسال، دریافت، کنترل و استفاده از اطلاعات لازم برای فراهم آوردن امکان تصمیمگیری در قرن بیست و یک، توسط تصمیم گیران نظامی و غیرنظامی به کار گرفته میشوند.» به علاوه، توسعه فناوری اطلاعات، در آینده نزدیک حقیقی، امکان همرسانی اطلاعات در نرخ نمایشی را به صورت ناشناس و امن فراهم میسازد. از این پیشرفتها میتوان به عنوان یک دارایی بهره برد اما در عین حال یک آسیبپذیری بالقوه برای امریکا، متحدان ما و دشمنان با خود دارد. بارگذاری تصویر یا ارسال نظر در شبکههای اجتماعی چند ثانیه طول میکشد. همزمان، دشمنان میتواند از این سامانهها برای دسترسی به اطلاعات حیاتی بهره ببرند. بر اساس مقالهای که در نیویورک تایمز منتشر گردید، «در جولای 2015، بیست و یک میلیون و پانصد نفر درگیر نشت بسیار بزرگی در سامانههای رایانهای دولت شدند که از آنچه ابتدا تصور میشد، آسیب بیشتری با خود به همراه داشت و در جریان آن، مقادیر زیادی از اطلاعات شخصی از جمله شمارههای تامین اجتماعی و اثر انگشت برخی افراد به سرقت رفت. فهرست زیر خلاصهای کلی از تعداد دفعاتی که سامانه از طریق سایبر مورد حمله قرار گرفته است، ارائه میکند. هر ساله بر تعداد حملات به سامانههای اطلاعاتی افزوده شده است و این امر حاکی از این واقعیت است که در حال حاضر جنگ در فضای اطلاعاتی از طریق فناوری اطلاعات صورت میگیرد.
در اینترنت اشیا، اقدامات در نانوثانیه و میلیاردها بار در روز انجام میگیرد. مفاهیم کلانداده تلاش میکنند مقادیر عظیم اطلاعات را تحت کنترل خود بگیرند و این اطلاعات را به چیزی تبدیل کنند که انسانها بتوانند از آنها برای تصمیمگیری بهره ببرند. در آینده نزدیک، اطلاعات لازم برای غلبه بر دشمن احتمالا به این بستگی خواهد داشت که کدام طرف میتواند داده استخراج کند، محورهای مهم و اصلی را در فضای اطلاعاتی شناسایی کند و به طور خودکار از خلال مجموعه قواعد و معیارهای محاسباتی بر اساس «اصول تعریف شده تعامل» وارد عمل شود. توانایی کنترل کلانداده، هم اکنون وجود دارد و رو به فزونی است. شرکتهای تولیدات مصرفی در حال دادهکاوی در فیسبوک، گوگل و دیگر شرکتها هستند تا علایق کاربران، روندهای جهانی و افکار عمومی را در مورد مسائل روز بشناسند. از دیدگاه نظامی، شناخت زمینه و حوزه اطلاعات مرتبط با دشمنان احتمالی، در تشخیص نکاتی برای عملیاتهای اطلاعاتی در گستره عملیاتهای نظامی اهمیتی اساسی دارد. مفاهیم کلان داده مورد استفاده در شرکتها میتواند سودمند باشد و در جنگ اطلاعاتی به کار گرفته شود. این امکان وجود دارد که دادهکاوی و متعاقبا دستیابی به مزیت اطلاعاتی بتواند صرفا با بهکارگیری جنگ اطلاعاتی به اهداف مد نظر برسد.
امریکا راهبردها، سازمانها و کارشناسان متعددی را در جنگ اطلاعاتی به کار گرفته است که هر یک میزان متفاوتی از موفقیت را در برداشتهاند. سازمان اطلاعات امریکا در سال 1953 تاسیس شد و تا سال 1999 به کار خود ادامه داد. این سازمان برای تحکیم کلیه فعالیتهای اطلاعاتی شکل گرفته بود:
[سازمان اطلاعات امریکا] کلیه فعالیتهای اطلاعات خارجی را که قبلا توسط اداره همکاریهای فنی و اداره اطلاعات بینالملل وزارت امور خارجه و توسط سازمان امنیت متقابل انجام میشد، در بر میگیرد. در خارج از امریکا، قرارگاههای موجود در سرویس اطلاعات امریکا به دفاتر عملیات میدانی سازمان تازه تاسیس تبدیل شدند. برنامه تبادل افراد که توسط اداره اطلاعات بینالملل انجام میشد، در وزارت امور خارجه باقی ماند اما مدیریت این برنامه در خارج از امریکا بر عهده سازمان اطلاعات امریکا نهاده شد. وزارت امور خارجه وظیفه هدایت سیاست خارجی را بر عهده گرفت.
به لحاظ تاریخی، جنگ اطلاعاتی را برای امنیت ملی حیاتی میدانند و سازمان اطلاعات امریکا ملزم بود در دوران جنگ سرد، حمایت از شوروی را تضعیف نماید. امروزه، جنگ اطلاعاتی را ابزار و گاهی اوقات، روشی برای رسیدن به هدف میدانیم. اما تازگیها بندرت به آن به چشم یک ابزار نگاه میکنیم، حتی با وجود آن که در عصر اطلاعات زندگی میکنیم و همگی ما هر روز در معرض محیط اطلاعاتی قرار داریم. برایان نیچی پوروک (Brian Nichiporuk)، مولف «فرصتهای نظامی امریکا» به بحث درباره مفاهیم و انگارههای جنگ اطلاعاتی میپردازد:
اهداف کارزار اطلاعاتی تهاجمی عبارتند از ممانعت، تخریب، تنزل دادن یا نابودسازی منابع اطلاعاتی دشمن در میدان جنگ. انجام موفقیتآمیز این کار، در کنار حفظ امنیت عملیاتی منابع اطلاعاتی خود، کلید دستیابی به «برتری اطلاعاتی» است- یعنی، بتوانید صحنه جنگ را ببینید در حالی که دشمن شما از این امکان برخوردار نیست.
در جنگ امروز و آینده، برتری اطلاعاتی میتواند تعیینکنندهترین عامل محسوب شود. برای نمونه، میتوان به سناریوی چین- تایوان اندیشید. چین با استفاده از راهبرد جنگ اطلاعاتی مستحکم، دولت تایوان را هدف میگیرد تا بدون این که درگیر جنگ جنبشی شود، آن را تحت سلطه خود در آورد. آنها همزمان از عملیات اطلاعاتی برای به تاخیر انداختن دخالت امریکا بهره میبرند تا حدی که هر گونه منع بیرونی آن قدر دیر اتفاق بیفتد که بر نتیجه تاثیری نداشته باشد. تمرکز ویژه بر راهبرد، سازمان و توانمندیهای جنگ اطلاعاتی، این مفهوم را به طور کامل روشن میسازد. راهبرد سون تزو به خوبی این مفهوم را تجزیه و تحلیل میکند: «مقهور ساختن دشمن بدون جنگ، نقطه اوج مهارت است.» در مثالی دیگر، عملیات روسیه در شبهجزیره کریمه، یک موردکاوی مدرن است که در آن، پیامد عملیات به طور مستقیم به اصول و توانمندی جنگ اطلاعاتی نسبت داده میشود.
جنگ اطلاعاتی: حمله روسیه به شبهجزیره کریمه
تهاجم روسیه به شرق اوکراین و الحاق نهایی شبکه جزیره کریمه در سال 2014، مدل تازهای از کارزار پایدار جنگ اطلاعاتی است و نمونههایی از موفقیت و شکست در این اقدامات را پیش روی ما میگذارد. جنگ اطلاعاتی روسیه، معروف به کنترل انعکاسی، ریشه در دکترین شوروی دارد و عنصری کلیدی در عملیات جنگ هیبریدی (ترکیبی) روسیه به شمار میرود. کنترل انعکاسی «بر توانایی روسیه در بهرهگیری از مزیت اوضاع و مقررات جاری در میان دشمنان تکیه دارد که از آن برای گزینش روال کار دلخواه خود استفاده میکند.» قدرتهای شرق اروپا و امریکا موانع اولیه روسیه در جریان عملیات در اوکراین بودند. روسیه برای تصاحب امتیاز اوضاع و مقررات جاری در میان دشمنان خود به منظور اجرای عملیات موفقیتآمیز در اوکراین و همزمان اجتناب از مواجهه با غرب در مقیاس کلان، اقدامات متعددی انجام داد.
روسیه، به عنوان بخشی از کنترل انعکاسی، از یک برنامه انکار و فریب بسیار متناسب موسوم به ماسکیروکا (به معنای استتار؛ هنر ارائه ضداطلاعات) بهره برد. روسیه این کار را با استفاده از مردان سبز کوچک برای ایجاد پستهای بازرسی و مناطق کلیدی امن در اوکراین انجام داد. مردان سبز کوچک عملیات خود را با سرعت و کارایی انجام میدادند و هیچ نوع آرم شناسایی یا علامت نظامی بر روی لباسهای خود نداشتند. این امر امکان انکار هر گونه ارتباط با این نیروها را به روسیه داد اما بعدها روسی بودن این سربازان مورد تصدیق قرار گرفت. روسیه، با کنترل اطلاعات و برخورداری از امکان انکار دخالت در اشغال اوکراین در جریان مراحل اولیه درگیری، در چشم جامعه بینالملل، یکی از طرفین ذینفع محسوب میشد و او را یکی از طرفین مخاصمه نمیپنداشتند. همین مسئله به طور مستقیم موجب تقویت دیدگاه روسیه میشد که عقیده داشت اروپای غربی و امریکا تمایلی به درگیری مستقیم ندارند و حتی اگر موضوع دخالت روسیه فاش شود، آن را چندان مهم جلوه نمیدهند.
توانایی عملیات نسبتا محرمانه به روسیه این امکان را هم بخشید که به طور موفقیتآمیزی نیت نهایی مطلوب خود را بپوشاند. با این کار، به واسطه عدم اطلاع از نیت روسیه، تقریبا تمام کارهایی که انجام شد، در نظر دشمنان و ناظران خارجی، عملیاتی موفق جلوه کرد. همچنین این فرصت را در اختیار روسیه قرار داد تا علیه ناتو و غرب قدرتنمایی کرده و بری آنها شاخ و شانه بکشد چراکه روسیه تلاش کرد اروپای غربی و امریکا را به ویژه در نظر کشورهای در حال توسعه، ضعیف جلوه دهد. روسیه علاوه بر عملیات زمینی در اوکراین، در عین حل که احتمال دخالت غرب را کاهش میداد، از تلویزیون، رسانههای مکتوب و شبکههای اجتماعی به طور یکپارچه برای مخفی ساختن اقدامات خود در اشغال و الحاق کریمه و انحراف اذهان بهره برد. استفاده موفق از جنگ اطلاعاتی به نیروهای روسیه اجازه داد تا بدون برانگیختن واکنش غرب در مقیاس کلان، شرق اوکراین را اشغال و کریمه را به خود الحاق نمایند.
همچنان که دنیا به حرکت به سمت عصر اطلاعات ادامه میدهد، توان عوامل دولتی و غیردولتی در بهکارگیری تاکتیکهای موفقیتآمیز عملیات اطلاعاتی در راهبرد جمعی خود قطعا افزایش خواهد یافت. برای مقابله و پاسخگویی موثر به این تهدیدات، امریکا باید سازمانهایی را خلق کند و توسعه بخشد که هم در پیشگیری و هم در اجرای چنین اقداماتی تخصص داشته باشند.
کارزار جنگ اطلاعاتی روسیه در اوکراین به روسیه این فرصت را داد تا به هدف خود در ملحق ساختن کریمه به خاک خود، جامه عمل بپوشاند؛ البته راهبرد روسیه در این قضیه، عاری از خطا نبود. یک خطا، تلاش رهبران روسیه برای انکار حضور سربازان این کشور در اوکراین بود. حتی بعد از افشای شواهد مسلم، از جمله تصاویری که برچسب جغرافیایی داشتند، ولادیمیر پوتین هر گونه دخالت روسیه را تکذیب میکرد. این انکار مداوم و افراطی، به اعتبار رهبران روسیه خدشه وارد ساخت و ادله بیشتری در اختیار کسانی قرار داد که میگفتند نیروهای روسیه عملا در داخل خاک اوکراین مشغول عملیات هستند. افزون بر این، فقدان کارزار سهمگین تهاجم سایبری، کارزار جنگ همهجانبه ترکیبی را در هالهای از ابهام فرو میبرد. روسیه قطعا یکی از توانمندترین عوامل سایبری دولتی به شمار میرود. فقدان کارزار همهجانبه و تهاجمی سایبری نظیر آنچه در سال 2007 در استونی و 2008 در گرجستان مشاهده شد، سوالاتی درباره جنگ اطلاعاتی و راهبرد کنترل انعکاسی روسیه مطرح میکند. این امر ممکن است حاکی از تمایل روسیه به عصبانی نکردن دشمنان احتمالی باشد و همچنین ممکن است نشانهای از عدم توانایی روسیه در کنترل کلیه جوانب اقدامات تهاجمی سایبری باشد؛ به گونهای که روسیه نگران آن بود که نکند اقدامات مذکور پیامدهای ناخواستهای در مقیاس کلان در پی داشته باشد. همین پیامدها ممکن است باعث شود که روسیه نتواند منکر دخالت خود در اوکراین شود یا دشمنان قدرتمند روسیه را وارد درگیری کند. همان طور که بحث شد، خطاهای اشاره شده در دکترین کنترل انعکاسی، مثالهایی است که نشان میدهد در حال حاضر و در آینده، کنترل تبعات اقدامات تهاجمی و اجرای جنگ اطلاعاتی در عصر اطلاعات تا چه اندازه دشوار خواهد بود. دولت امریکا، در تلاش برای درک بهتر توانمندیها و نیات دشمنان احتمالی، درک تجربههای کسب شده و استفاده از آنها در جهت منافع کشور، باید اطمینان حاصل کند که ساختار فعلی قابلیتهای جنگ اطلاعاتی و برنامهریزی راهبردی، امکان بهرهگیری از یک راهبرد امنیت ملی یکپارچه و منسجم را فراهم میسازد.
راهنمای برنامهریزی راهبردی برای اجرای تاکتیکی؟
در فرآیند برنامهریزی مشترک، عملیات اطلاعاتی نوعا اقدامی حمایتی محسوب میشود. اگر اینطور تجویز کنیم که همه جنگها، حداقل در برخی زمانهای خاص، در سطح شناختی برگزار میشوند، آنگاه منطقی است تصور کنیم که در زمانی خاص، راهکار جنگ اطلاعاتی باید یک اقدام حمایتی باشد. به علاوه، «زمینههای حمایت از عملیات اطلاعاتی» گاهی اوقات پس از راهکارهای جنبشی نظامی، توسعه داده میشوند. در حالی که فرآیند برنامهریزی فعلی و ساختار برنامهریزی سنتی، پیوندهای رسمی بین راهبرد ملی و سطح تاکتیکی برقرار میسازند، اما راهی برای دستیابی به مزیت اطلاعاتی در درگیریهای آینده پیش پای ما نمیگذارند. مسلما، از دیدگاه ملی، راهبرد اطلاعاتی باید محرک اقدامات بعدی باشد و از رئیسجمهور تا کارمندان عادی، روند یکپارچهای داشته باشد. راهبرد اطلاعات باید با روابط راهبردی دولت امریکا، یکپارچه باشد. در هر حال، همان طور که در گزارش 2008 هیئت علوم دفاعی آمده، «روابط راهبردی، یک فرآیند پویاست و مسئولیت بر عهده کسانی است که در عالیترین سطوح دولت خدمت میکنند – رئیسجمهور و رؤسای ارشد دولت ... اما انجام این کار مستلزم تعهدی است که هنوز دیده نمیشود، هر چند که چند گام برداشته شده است.» در واقع، گزارش پیشنهاد میکند یک مرکز غیرانتفاعی و بیطرف مشارکت جهانی به عنوان نقطه کانونی فعالیتهای ارتباطات راهبردی راهاندازی شود.
در سال 2010، جوزف بایدن درباره ارتباطات راهبردی که هماهنگسازی را ضروری ساخت و مفهوم کلی را تعریف نمود، گزارشی به رئیسجمهور ارائه داد. تشکیل یک کمیته سیاست میان سازمانی، که توسط کارکنان امنیت ملی هدایت شود، جزو راهکارهای پیشنهادی بود؛ در هر حال، کمیتهای تشکیل شد که در آن کارکنانی حضور داشتند که نسبت به سازمان خود تعهداتی داشتند و احتمالا مسئولیتهای دیگری را هم بر عهده داشتند و تمام وقت آنها به ارتباطات راهبردی یکپارچه اختصاص داده نمیشد. توان جنگ اطلاعاتی مختصری که وجود داشت، بر اساس ساختار سازمانی فعلی و قبلی استوار بود که مانعی بر سر راه برنامهریزی و اجرای موثر عملیات اطلاعاتی به شمار میرود.
اگر فضای اطلاعاتی را بتوان روش و ابزاری برای مبارزه و پیروزی در جنگ در نظر گرفت، آن گاه به چارچوبی برای کمک به اولویتبندی و برنامهریزی و همچنین ارائه اهدافی که ممکن است در جنگ اطلاعاتی به آن دست یابیم، نیاز داریم. برنامه ریزان باید بر مبنای نیت فرمانده، محیط عملیاتی و رویکرد عملیاتی طراحی شده برای حل مشکل، دلیل اتخاذ اقدامات خاص را توضیح داده و بگویند آن اقدام خاص چه زمانی باید انجام شود. دههها آزمون و خطا در جنگ به دکترین نهادی و یک مجموعه قوانین منتهی شده است. اگرچه گفته میشود که این قوانین باید در هر دوی اثرات جنبشی و غیرجنبشی اعمال گردد، اما آنچه اهمیت دارد این است که تشخیص دهیم هر یک از آنها یا عوامل منحصربهفرد خاصی ارتباط دارد. برای مثال، در عملیاتهای تهاجمی بازو به بازو، هدف گرفتن اصول، بین اکثریت، پذیرفته شده است اما آیا در جنگ اطلاعاتی باید نظریههای هدفگیری را از نو تنظیم کرد؟
علاوه بر اثرات اطلاعات سطح تاکتیکی، ارتباطات راهبردی چگونه بررسی و هدفگیری میشوند؟ فرآیندها متفاوت است یا مشابه؟ اگر قرار باشد چشمانداز این فرآیند تغییر یابد، و هدفگیری به فرآیندی تبدیل شود که اهداف اطلاعاتی در چارچوب این فرآیند، در معرض خطر قرار میگیرند (برای نمونه، مثال آیاسپی یا ساخت یک سلاح راهبردی برای دور کردن دشمن)، آن گاه این احتمال وجود دارد که در یک سناریوی اقدام بحرانی، گزینههای واقعبینانهای در اختیار فرمانده رزم قرار گیرد. امریکا برای آن که مفهومی را اجرایی نماید که در آن، اهداف اطلاعاتی در معرض ریسک باشند، باید به آن هدف دسترسی داشته باشد. دسترسی به اثرات مرتبط با اطلاعات که از طریق فضای اطلاعاتی منتقل میشود هیچ تفاوتی با اثرات فیزیکی منتقل شده توسط هواپیماها یا کشتیها ندارد. روش انتقال میتواند خبر، توانمندی سایبری، اقدام نظامی یا حتی اظهار نظر از سوی رئیسجمهور باشد. مسیر بهکارگیری توانمندیهای مرتبط با اطلاعات مستلزم دسترسی فرستنده به گیرنده است و این مسیر هدفگیری باید مسیر پایداری باشد. بدون دسترسی پایدار، نمیتوان هدف را به مخاطره انداخت زیرا در زمان عملیات، دسترسی پیدا کردن به گیرنده ممکن است زمان بسیاری زیادی را طلب کند.
به علاوه، توانمندی باید قابل دستیابی باشد. توسعه نرمافزار میتواند یک مزیت راهبردی بالقوه باشد. پایین کشاندن آموزش و پرورش برای توسعه نرمافزار به سطح تاکتیکی، اعضای جوان سرویس را قادر میسازد توانمندیهایی مرتبط با هدف بیافرینند، هزینه را کاهش دهند و بهرهوری ایجاد کنند. برای مثال، به سربازان نحوه استفاده از سلاح آموزش داده میشود، پایهها در آموزش شکل میگیرد، و قادر خواهد بود با بهکارگیری تاکتیکها، تکنیکها و رویههای مختلف، در میدان نبرد و طبق شرایطی که دیکته میشود، از سلاح خود استفاده کند. اگر شرایط تغییر کند، خود را در یک لحظه با دشمن وفق میدهد. از چشمانداز جنگ اطلاعاتی، نرمافزار فقط یک ابزار است، همان طور که سلاح هم فقط یک ابزار است. پایهها شکل میگیرد، مهارتها ارتقا پیدا میکند اما تضمین هماهنگ بودن توانمندی با هدف، به سطح تاکتیکی بستگی دارد چراکه عامل سطح تاکتیکی باید دقیقترین اطلاعات را درباره آن هدف در اختیار داشته باشد. به علاوه، همچنان که دسترسی تغییر پیدا میکند، سطح تاکتیکی و عملیاتی باید از دسترسی منسجم و مطمئن به هدف، اطمینان حاصل نماید. در واقع، این سرباز نیست که راهبرد را توسعه میبخشد بلکه توسعه راهبرد وظیفه کارکنان امنیت ملی و فرماندهان رزمی است. اما کدام سازمان مسئول هماهنگسازی پیام راهبردی در سرتاسر دستگاههای امنیت ملی است؟ افزون بر این، کدام سازمان مسئول تامین راهکار عملیات اطلاعاتی برای رئیسجمهور است که به طور خاص به عنوان یک هدف طراحی شده است؟
دیدگاه مخالف پایین آوردن توسعه تا سطح عملیاتی (یعنی سرباز) عقیده دارد که مقامات، واجد توانمندی نیستند. این ادعا درست است. همان طور که یک سرباز تفنگ به دست نمیتواند بدون اجازه تیراندازی کند، یک واحد در سطح تاکتیکی هم نباید اختیار اجرای عملیات در فضای اطلاعاتی را داشته باشد. هدفگیری عملیاتی و تاکتیکی باید یک راهبرد روشن و دقیق داشته باشد. لازمه این امر، درگیر کردن مقامات اجرایی نیست بلکه لازمه آن راهنمایی گرفتن از رهبرانی است که در سطح ملی در این زمینه مشغول فعالیت هستند. به عبارت دیگر، از آنجا که به تخصص فنی نیاز داریم، دولت امریکا نمیتواند یک راهبرد جنگ اطلاعاتی از هم گسیخته داشته باشد که پیشرفت در آن، به واسطه ساختار سلسلهمراتبی بیش از حد بوروکراتیک و پیچیده، به کندی صورت میگیرد. چنین راهبرد و ساختاری به فقدان انسجام اقدامات منتهی میشود و ریسک ماموریت و خطراتی که نیروها را تهدید میکند، افزایش مییابد. توسعهدهندگان، اپراتورها و تحلیلگران برای حل فوری مسائل با استفاده از فناوری خلاق و شناخت عصر اطلاعات، به انعطافپذیری و چابکی نیاز دارند، درست همان طور که یک سرباز در میدان نبرد اقدام میکند.